لوک بسون یکی از احساساتیترین و باورمندترین کارگردانان سینما است. در آثار او، همیشه یک قهرمان مظلوم و ستمدیده مقابل نیروی شروری قرار میگیرد و سرانجام بر آن پیروز میشود. بسون، همچون نسخه فرانسوی داریوش مهرجویی، جهان را مکانی شرور میبیند که تنها جادو قادر به شکست آن است، جادویی که چندان هم از واقعیت دور نیست و تنها باید نشانههایش را دریافت کرد. در فیلم «مرد سگی»، آخرین ساخته بسون، این قهرمان یک مرد آسیبدیده است که دوران کودکی خود را در شرایطی سخت و با سگها سپری کرده و اکنون با او در بزرگسالی آشنا میشویم.
«مرد سگی» ترکیبی از یک درام روانشناختی و یک فیلم اکشن هیجانانگیز است. این فیلم که در جشنواره فیلم ونیز ۲۰۲۳ برای دریافت جایزه شیر طلایی رقابت کرد، نظرات متناقضی را دریافت کرد. برخی منتقدان بازی بازیگر اصلی، شخصیتپردازی و فضاسازی را تحسین کردند، اما به فیلمنامهای که به نظرشان فاقد انسجام و کلیشهای بود، انتقاد داشتند.
شاید بتوان به زمان تقریباً دو ساعته فیلم انتقاد کرد، اما داستان زندگی شخصیت اصلی، داگلاس یا «مرد سگی»، از دوران کودکی تا بزرگسالی، نیاز به این زمان داشت. فیلم سرگرمکننده است، و در یکسوم پایانی، با صحنههای اکشن و تعلیق کافی، هیجان را به اوج میرساند. داگلاس، قهرمان داستان، با سختیها و تلخیهای زیادی مواجه است که هر کدام لایههای جدیدی به شخصیت او اضافه میکنند.
داستان با صحنهای گیرا آغاز میشود که در ادامه به اوج در یکسوم پایانی فیلم میرسد. داگلاس در نقش یک درگ کوئین دستگیر میشود، و سگهایش که در کامیونی همراه او هستند، نشان میدهند که او فردی معمولی نیست. پلیسها او را روانپریش میبینند، در حالی که ما از نگاهش رنجی عمیق را احساس میکنیم. داستان او به تدریج از طریق فلشبکها و بازجویی با یک روانپزشک برای ما و دکتر فاش میشود.
فیلم به سه بخش تقسیم میشود: دوران کودکی داگلاس، زندگی او در یک مرکز توانبخشی، و تسلط او بر سگها و استفاده از آنها در سرقتها به سبک رابین هود. یکی از بخشهای جالب فیلم زمانی است که داگلاس به عنوان یک درگ کوئین شغلی جانبی در کاباره پیدا میکند. با استفاده از این بخشها، فیلم شخصیت چندلایه داگ را به تصویر میکشد و رنج عمیق او را برای بیننده ملموس میسازد.
تحلیل شخصیت داگلاس
«مرد سگی» فیلمی درباره مطالعه شخصیت است و لوک بسون در این بخش به خوبی عمل کرده است. بازی کلب لندری جونز در نقش داگلاس به شدت تحسینبرانگیز است و تحولات شخصیت او از یک کودک معصوم به مردی پیچیده و آسیبدیده به خوبی به تصویر کشیده شده است. داگلاس دوران کودکی سختی را تجربه کرده و با پدری خشن و بیرحم مواجه بوده که حتی توانایی راه رفتن را از او گرفته است. با این حال، برخلاف انتظارات، او به یک جانی تبدیل نمیشود. داگلاس به لطف عشق و حمایت بیچشمداشت سگهایش، که او آنها را فرشتگان فرستاده خدا میداند، نجات پیدا میکند.
یکی از صحنههای مهم فیلم اشاره به این باور داگلاس است که خداوند سگها را فرستاده تا از او در این دنیای بیرحم محافظت کنند. او حتی در سختترین شرایط زندگیاش نیز به دنبال انتقام نیست و از شرارت دوری میکند. عشق و ارتباطش با سگها به او کمک میکند تا از سقوط به تاریکی جلوگیری کند.
نقش مذهب و مفهوم مهر
فیلم «مرد سگی» اشارات مکرری به مذهب و معنای آن دارد. بسون دو نوع نگاه به مذهب را نشان میدهد: از یک سو، شخصیتهای شرور فیلم همچون پدر داگلاس، که نمایانگر بیرحمی و عدم عشق هستند؛ و از سوی دیگر، شخصیتهایی مثل داگلاس و روانپزشکش، که مهر و عشق را تجسم میکنند. این تقسیمبندی در طول فیلم به دقت شکل میگیرد و بسون به خوبی از این موضوع بهره میبرد تا فیلم را به اثری انسانی و حامی حقوق حیوانات و اقلیتها تبدیل کند.
یکی از بهترین لحظات فیلم زمانی است که روانپزشک از داگلاس میپرسد چرا داستان زندگیاش را با او در میان گذاشته و داگلاس پاسخ میدهد: «چون تو رنج را میفهمی.» این دیالوگ به وضوح نشان میدهد که داگلاس و روانپزشک هر دو تجربیات دردناکی را پشت سر گذاشتهاند و از این نظر با یکدیگر همذاتپنداری میکنند.
جمعبندی
فیلم «مرد سگی» اگرچه در اتاق بازجویی اتفاق میافتد، اما یک فیلم پلیسی معمولی نیست. بسون با تمرکز بر دیالوگها و شخصیتپردازیهای عمیق، فضایی تاریک و تلخ ایجاد میکند که به فیلم قوت میبخشد. قاببندیهای دقیق و صحنههای درخشان، به ویژه شوهای داگلاس در کاباره، همراه با انتخاب موسیقیهای جذاب و بهجا، همه نشاندهنده مهارت لوک بسون در ساخت فیلمی متفاوت و انسانی است.
داگلاس، با تمام رنجهایش، به عنوان قهرمانی معصوم و مهرورز باقی میماند و فیلم «مرد سگی» یکی از آثار قابلتوجه بسون است که با وجود نقدهای متفاوت، توانسته داستانی تأثیرگذار از عشق و رنج را به تصویر بکشد.